آوارگان سوشال نت ورک

یاد گرفته ایم مثل یک تکه مقوا یا آهن پاره باشیم. ما را جمع کنند بریزند دور، ما هم عنرعنر بلند شویم برویم در جای دیگری برای خودمان بساط پهن کنیم.  

چه کنیم دیگر آدمیزادیم باید به شادی های کوچک دلخوش کنیم. 

اگر اینطور نبود من به تو دل خوش نمی کردم.

ما زود خودمان را به شرایط عادت میدهیم، همینطور که العان دیگر با زبان سابق نمی نویسیم:) 

 

هیششششششششششش!

به کسی نگو دوستت دارم! 

 

 

من باید....

من باید در جایی گمشده بودم. شاید در سال های دور، آنقدر دور که حتی خودم به یاد نمی آوردم کی و کجا شروع شده اند.  

من باید تمام خاطراتی که دارم به فراموشی می سپردم حتی قبل از آنکه زاده شوم. حتی قبل از آنکه روح در تک تک یاخته هایم دمیده شوند. 

من باید شاد می بودم از زمانی ازلی برای پایانی ابدی.  

 

تنبل

به خودم قول دادم فراموشت کنم اما هی دارم تنبلی میکنم!